نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب




 
در حقوق بین الملل برون مرزیت اشاره به مواردی دارد که در آن ها صلاحیت و قوانین یک دولت برخوردار از حاکمیت به موجب پیمانی که چنین قانونی را واگذار می کند به قلمرو دولت دیگر تعمیم می یابد. به طور کلی، کنسول ها و دیپلمات هایی صلاحیت برون مرزی را بیش از همه اعمال می کنند که در کشورهای مشخص، افزون بر وظایف کنسولی معمول خودشان دارای اختیارات قضایی هم هستند. از این گذشته، گاهی این اصطلاح به معنی معافیت نمایندگان دیپلماتیک دولت های دیگر از قوانین یک دولت هم به کار می رود. غالباً چنین معافیتی به ارتش هایی که اجازه عبور از خاک یک دولت را گرفته اند و به کشتی های جنگی هم تعمیم می یابد. ممکن است حقوق برون مرزی را بر اساس یک پیمان باطل شود، یا به واسطه انضمام کشور اعطا کننده حقوق برون مرزی به کشوری که چنین حقوقی را اعطا نکرده است یا با انصراف داوطلبانه دولتی که از چنین حقوقی برخوردار است ملغی شود.
برون مرزیت ریشه در مفهوم حاکمیت دارد زیر از دیرباز، نقض حاکمیت قلمداد می شده است. در حقوق بین الملل، حاکمیت به معنی ادعای یک دولت در مورد برخورداری از صلاحیت انحصاری بر افراد و فعالیت هایی است که در داخل مرزهایش حضور دارند یا انجام می شوند. بنابراین می توان برونْ مرزیت را به معنی ادعای یک دولت در مورد صلاحیت داشتن بر افراد و فعالیت های واقع در بیرون از مرزهایش گرفت.
ادعاهای برونْ مرزیت را می توان به چهار نوع تقسیم کرد. آن ها می توانند منطقه ای باشند (در مورد افراد یا فعالیت های داخل ناحیه مشخصی واقع در بیرون از قلمرو یک دولت اعمال شوند) یا جهانی (در مورد افراد یا فعالیت ها قطع نظر از محل استقرارشان در بیرون از قلمرو یک دولت دیگر اعمال شوند)، انحصاری باشند (هیچ بازیگر دیگری بر آن افراد و فعالیت ها صلاحیت نداشته باشد) یا مشترک (سایر بازیگران هم بتوانند نوعی صلاحیت داشته باشند).
دولت های غربی از اواخر سده هجدهم تا سده بیستم دست کم مدعی صلاحیت برون مرزی نسبی بر شهروندان خودشان در افریقا، آسیا، خاورمیانه و منطقه اقیانوس آرام بودند. آن ها اعتقاد داشتند کشورهای «نامتمدن» تابع حقوق ملل مسیحی نیستند و بنابراین از حق حاکمیت بی بهره اند. دولت های مسیحی خود را محق و مکلف به حمایت از شهروندان خودشان در دولت های غیرمسیحی بی بهره از حاکمیت می دانستند. تکوین اصل تعیین سرنوشت خود، این برداشت از حاکمیت را هرچه بیش تر دفاع ناپذیر کرد. اصل تعیین سرنوشت خود می گفت حاکمیت، امتیاز دولت های متمدن نیست بلکه حق همه دولت هاست. در برخی موارد، وقتی کشورها «متمدن» می شدند ادعاهای برونْ مرزی باطل می شد. در دیگر موارد، غرب صرفاً بر اساس حق کشورها برای تعیین سرنوشت خودشان از ادعاهای خود دست می شست. امروزه، برونْ مرزیت منطقه ای دیگر از بین رفته است، اصطلاحات حقوقی در کشورهایی که برونْ مرزیت در موردشان اعمال می شد و مطرح شدن اصل تعیین سرنوشت خود، این نوع برون مرزیت را از بین برده است. اندکی پس از پایان جنگ جهانی دوم، اصل حاکمیت مبتنی بر صلاحیت سرزمینی انحصاری، به تمامی کشورها اعم از مسیحی و غیرمسیحی تعمیم یافت.
باید خاطرنشان ساخت که نخوت بسیاری از اروپاییان در زمینه برابرگرفتن تمدن با تمدن خاص اروپا کم تر از نخوت چینی ها نبود. همچنین باور اروپاییان در این خصوص که مذهب شان یگانه ایمان راستین است از لحاظ جزمیت چیزی کم از باور مسلمانانی که با آنان در تمامی قرار گرفتند نداشت. سطح تمدن که اروپاییان بر آن پا می فشردند در واقع به رفتار ناعادلانه راه می بُرد. اما تقاضای مردمان آسیا و افریقا برای برخورداری از حقوق برابر در حقوق بین الملل، مطرح نشد مگر پس از جذب و هضم اندیشه های مربوط به حق برابر دولت ها و زمینه حاکمیت و حق برابر مردمان برای تعیین سرنوشت خود توسط آنان، که تا پیش از تماس گرفتن آن ها با اروپا نقش چندانی در تجربیات شان نداشت.
ـــ تعیین سرنوشت خود؛ جامعه بین الملل؛ حقوق بین الملل؛ سطح تمدن

خواندنی های پیشنهادی

-1984 Gong,G.The Standard of Civilization in International Society,Oxford:Clarendon Press.
-1987 Lang,D.and Born,G.(eds) The Extraterritorial Application of National Laws,Deventer:kluwer.
-1988 Neale,A.and Stephens,M.International Business and National Jurisdiction,Oxford:Clarendon Press.
مارتین گریفیتس
منبع مقاله: گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390.